خانه

به نام پروردگار قانون ها

شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که میخواسته اید یک مسیر را شروع کنید و آن را به پایان برسانید اما قبل از شروع یک سوال اساسی ذهن شما را درگیر خود کرده است.

سوال این بوده است که از کجا شروع کنم؟

به نظر شما اولین قدم در هر مسیری را از کجا باید برداریم؟ این که ما خیلی از کارها را سالهاست میخواهیم انجام دهیم اما به خاطر این که همین سوال ساده را نتوانسته ایم جواب بدهیم نتوانسته ایم مسیر خود را شروع کنیم.

در ادامه بهترین کار در این شرایط را برای موقعیت های گوناگون به شما خواهیم گفت. برای این که ابتدای مسیر خود را کشف کنید کافی است رئی دکمه زیر کلیک کنید و مقاله مرتبط با همین موضوع را مطالعه کنید.

نهادهای 10 گانه گروه در واقع قوانین و اصولی هستند که گروه بر آن ها استوار است.

ما در این مجموعه کوشش میکنیم که بهترین ها را به شما ارائه دهیم ولی قبل از آن باید قوانین ثابتی برای گروه وجود داشته باشد تا عدالت به صورت خیلی عالی اجرا شود. نهادهای 10 گانه در واقع قوانین گروه هستند.

پادکستی در مورد کار عمیق و با کیفیت
ویدیو های آموزشی گروه تحقیقاتی ویدا
دوباره حرکت را شروع کنید

سالهای پیش که هنوز از قوانین جهان هستی اطلاعی نداشتم و یک زندگی تو ام با ترس و کفر داشتم هیچ با خود فکر نمیکردم که شاید بشود زندگی بهتری هم از چیزی که هم اکنون در جریان است داشته باشی.آن زمان ها من در گمراهی و تاریکی کامل بودم. بحث فقط مسائل مالی و شغلی نبود. من از همه جهت در تاریکی بودم. روابط ناسالم، احساس ناکافی بودن و نارضایتی از زندگی، جسم ناسالم و مریض، وضعیت شغلی نابسامان و غیر قابل توضیح و…

همه چیز در همه ابعاد برایم ناکافی بود. نمیخواهم بگویم که وضعیت من نابود بوده است اما به قدری راضی کننده نبود که بتوانم دست شکر برایش بالا بیاورم. این داستان تا مدتی همراه من بود تا این که من به قدری از زندگی خود ناراضی بودم و به زمین و زمان فحش میدادم که دیگر خودم خسته شده بودم.

نمیدانستم مشکل از کجاست و هرچه به دنبال مشکل زندگی ام میگشتم پیدایش نمیکردم.قلب من بسیار مرا در این مسیر هدایت میکرد. به من میگفت که این مسیر هایی که تو میروی به جایی ختم نمیشود و به قول عامیانه : این ره که میروی به ترکستان است.

تا اینکه با مبحثی آشنا شدم که انسان با تغییر باور های خود میتواند زندگی خود را تغییر دهد.من اوایل خیلی با این مسئله گارد داشتم و نمیخواستم بپذیرم چون موارد دیگری را تاثیر گذار میدانستم. این داستان به قدری روی من تاثیر گذاشته بود که شبها تا پاسی از شب بیدار میماندم و کتاب های مربوط به این موضوع را مطالعه میکردم.

امید و انگیزه خیلی زیادی در من شکل گرفته بود. انگار که یک الماس پیدا کرده ام.

نظرات دوستان

پیمایش به بالا